سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

سوگل

کارگاه ها رشد عاطفی 1

دراین کارگاه می آموزیم:    * چگونه با ترس هایمان کنار بیائیم و چگونه هیجان هایمان را کنترل کنیم   * چگونه احساسات منفی نظیر حسادت را در خود از بین ببریم   *  چگونه اعتماد به نفسمان را بالا ببریم.   *هرگز نا امید نشویم و از هدف خود دست نکشیم.   * چگونه خلاقانه فکر کنیم ،راه حل های جدید پیدا کنیم و چگونه خلاقانه عمل کنیم   گزارش فعاليت های کارگاه رشد عاطفی   پروژه بدن من:   اهداف:   1-شناخت نعمت های خداوند     2-شناخت راه های مراقبت از نعمت های خداوند خصوصا بدن و اعضا...
23 اسفند 1392

مهدکودک 1

سلام سلام خوبین دوست جون ها؟تو این پست طولانی قراره آموزش هایی که دخمل مامان از مهر 92 در مهدکودک داشته بذارم: کلاس نوگل(صورتی) گروه سنی:4-3/5 سال نام مربی:ملیحه منصوری      مدرک تحصیلی:لیسانس روانشناسی   گزارش فعالیت های کلاسی سه ماهه اول سال تقویت حافظه دیداری و شنیداری: قرآن و علوم الهی: آموزش سوره توحید و کوثر و حمد، گفتن بسم الله الرحمن الرحیم قبل از غذا، دروغ نگفتن، نظافت لباس و بدن شعر:  جوجه طلائی،آ قای باد، اسباب بازی ها، پائیزه، خوشحال و شاد، نسیم، ای انسان ها، باران، یک پرنده، خرس کوچولو زبان انگلیسی: hello&he...
23 اسفند 1392

فقط یک شعر

سلام سلام یک ماه از زمستان قشنگ امسال هم گذشت و من تازه یه فرصت کوچولو پیدا کردم که بیام و حداقل شعری رو که سوگل 1.5 ماه پیش یاد گرفته بود بنویسم: شب یلدا هندونه ی سبز و گلی     گرد و قلنبه قلقلی      به بوته ای بند بود     مزش مثل قند بود با شوخی و با خنده     سلام می کرد به بنده از سوز و سرما می گفت از شب یلدا می گفت از خونه ی مادر بزرگ   حکایت بره و گرگ     ...
30 دی 1392

پاییز دوست داشتنی

سلام دوست جون ها چند وقته که نشد بیام پست جدید بذارم،اما خدارو شکر زندگی رو روال خودش می گذره.سوگل مامان هم خیلی کارهای جدید می کنه و البته حرف های جدید و بزرگتر از سنش می زنه.با مهد کودکم حسابی کار آمده و اونجا بهش خوش می گذره.اسم مربی کلاسش ملیحه جونه و واقعا دختر دوست داشتنیه. و اما اینکه دایی امیرحسین سوگل که هرچی بهش گفتیم تا آخر شهریور پیشمون بمون،نموند و اواسط شهریور رفت زاهدان(آخه دلش واسه مامانم اینا تنگ شده بود).مهد سوگل هم از 15 تا 31 شهریور تعطیل بود. 27 شهریور دعوت بودیم عروسی دختر دایی مسعود(اکرم جون)واسه همین دوباره رفتیم یزد و بهمون خوش گذشت. اول مهر عسل مامان رو بردم مهد و جشن آغاز سال تحصیلی داشتن....
30 مهر 1392

تمام زندگی ما

  بابات بغلت می کنه و می گه: عاشقتم سوگل،عاشق،می فهمی بابا؟! تو نگاهش می کنی و می خندی و بعدشم مشغول بازی می شی. ولی مطمئنم می فهمی وگرنه خودتو براش لوس نمی کردی. منم بغلت می کنم،نوازشت می کنم،موهای قشنگتو بو می کنم و می بینم منم عاشقتم سوگل،عاشق،می فهمی مامان؟! پس خودتو برام لوس کن. ...
30 شهريور 1392

روزهای گرم

سلام سلام اوایل خرداد مامانم اینا آمدن کرمان و یه چند روزی پیشمون بودن و خیلی خوب بود و خوش گذشت.بعد از اونم خانواده مسعود که موقع بودن مامانم اینا به خاطر سرماخوردگی و ترس از اینکه سوگل مریض نشه ننتونسته بودن اون موقع بیان،اومدن پیشمون.بعدشم که ماه رمضان شروع شد و روزه گرفتن که خدارو شکر من و مسعودم تونستیم روزه بگیریم و بیشتر از نصف افطارهای امسال یا مهمان بودیم یا مهمان داشتیم.   و اما پنجشنبه 20 تیر ماه دلبر مامان بن بن بن 1 رو تمام کرده و در حال یادگیری شماره 2 این مجموعه اس.البته اسفند91 هم مجموعه آموزش زبان انگلیسی که از 14 ماهگیش باهاش کار می کردم رو تمام کرد.چیزی که خیلی دوست دارم اینه که مونس با من هم ...
31 مرداد 1392

بازهم سفر

سلام دفعه قبل که رفتیم شیراز نمی دونستم شاهچراغ این قدر زود مارو می طلبه و دوباره راهی شیراز می شیم.راستش با مسعود تصمیم گرفته بودیم تعطیلات خرداد ماه رو با یه مرخصی کوچولو بریم شمال ولی نشد.واسه همین گفتیم یه جای نزدیک تر بریم و قرار شد بریم یاسوج(شیراز هم در مسیر یاسوج بود).به خاطر ازدیاد سفرها تو اون زمان فقط تونستیم پنجشنبه رو در یاسوج هتل رزرو کنیم و چهارشنبه هم شیراز.واسه همین صبح چهارشنبه از سیرجان رفتیم شیراز و البته دوباره شیراز گردی! سوگل در حال خوردن زیتون و البته عاشق زیتون   بازار بسته وکیل!   حمام وکیل   ارگ کریمخانی    ...
15 تير 1392

روزهای بهاری

سلام سلام دوستهای گلم.ماجراهای این مدت سوگل رو همراه با عکس هاش تواین پست گذاشتم.البته عکس های قشنگ زیاد بود ولی نمی شد همشونو بذارم.   سوگل مامان آماده شده برای رفتن به ارگ جدید(92/02/05)   سوگل،غزال،فاطمه - جمعه(92/02/06)   روز جمعه از ارگ جدید بم رفتیم بم خونه دوستم فاطمه جون که دختر کوچولوش،هستی، آبان 91 دنیا آمده بود و من هنوز دیدنش نرفته بودم(آخه فاطمه دیدن سوگل آمده بود)خلاصه تا عصر پیششون بودیم و ساعت 5 به سمت کرمان حرکت کردیم و تو مسیرمون رفتیم باغ شاهزاده که من عاشق اونجام.   اولین باری که سوگل دکمه لباسشو بسته   ...
1 تير 1392

بدون عنوان

كاش مي شد سه چيز را از كودكان ياد بگيريم: بي دليل شاد بودن و پاي كوبيدن هميشه سرگرم كار بودن و بيهوده ننشستن حق و خواسته خود را با تمام وجود خواستن و فرياد زدن ...
31 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد