سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

سوگل

بهار و تابستان 93

سلام سلام چطورین دوست جونا؟خداروشکر دلبر مامان هم خوبه. از عید شروع می کنم: امسال مثل سال های گذشته چند روزی زاهدان بودیم بعد هم کرمان و سیرجان. سوگل با این که دوروبرش شلوغ بود اما سراغ مربی مهدش(ملیجه جون) و دوستاش، نویان، بهراد، شایلین و نیکان رو می گرفت. عید خوبی بود سیزده بدرشم خوب بود. بعد از تعطیلات هم دوباره روال عادی و البته برای سوگل مهدکودک و .... اواخر اردیبهشت با مامانی و بابایی سوگل رفتیم اصفهان. از اون جایی که سوگل عاشق برنامه های مستند حیواناته، به محض رسیدن اول رفتیم باغ وحش، بعدشم با کلی خواهش رضایت داد بیایم بیرون. دیدن دوست مامانی و دختر خاله مسعود  که کلی تهدیدمون کرده بودن اگه خونشون نر...
25 مرداد 1393

مامان جون دوووووست دارم

  ‌ سلام به همه مامان های دوست داشتنی! روزتون مبارک   ه رچی بخوام بنویسم اونی که تو دلمه نمیشه.فقط میشه بگم: امیدوارم همه بچه ها قدرشناس دریای محبت مادراشون باشن(منم باشم). همه دخترای امروز هم مادرای بالیاقت آینده باشن(سوگلم همین طور باشه). خدا جون همه مامان ها رو در پناه خودت حفظ کن. ((آمین)) ا ینم مامان پرنده!                   ...
31 فروردين 1393

تبریک سال نو (1393)

باز می آید بهار و می دمد سبزه ها ، گل ها ز قلب سرد خاک باز می آید بهار و می برد رنگ غم از چهره های خوب و پاک   باز خورشید قشنگ و مهربان دستهای گرم خود وا میکند می نشیند گوشه ای و باز هم کوچ سرما را تماشا می کند   می رسد اینک بهار از راه دور از دیار کوروش و جمشید وکی از ازلها از همیشه تا  ابد می رسد همراه چنگ وعود ونی   می رسد هنگام تحویل زمین می رسد نوروز جاویدان ما می رسد اینک بهار و عید نو  یادگار کهنه ی ایران ما   سلام به ...
24 اسفند 1392

پاییز دوست داشتنی

سلام دوست جون ها چند وقته که نشد بیام پست جدید بذارم،اما خدارو شکر زندگی رو روال خودش می گذره.سوگل مامان هم خیلی کارهای جدید می کنه و البته حرف های جدید و بزرگتر از سنش می زنه.با مهد کودکم حسابی کار آمده و اونجا بهش خوش می گذره.اسم مربی کلاسش ملیحه جونه و واقعا دختر دوست داشتنیه. و اما اینکه دایی امیرحسین سوگل که هرچی بهش گفتیم تا آخر شهریور پیشمون بمون،نموند و اواسط شهریور رفت زاهدان(آخه دلش واسه مامانم اینا تنگ شده بود).مهد سوگل هم از 15 تا 31 شهریور تعطیل بود. 27 شهریور دعوت بودیم عروسی دختر دایی مسعود(اکرم جون)واسه همین دوباره رفتیم یزد و بهمون خوش گذشت. اول مهر عسل مامان رو بردم مهد و جشن آغاز سال تحصیلی داشتن....
30 مهر 1392

روزهای بهاری

سلام سلام دوستهای گلم.ماجراهای این مدت سوگل رو همراه با عکس هاش تواین پست گذاشتم.البته عکس های قشنگ زیاد بود ولی نمی شد همشونو بذارم.   سوگل مامان آماده شده برای رفتن به ارگ جدید(92/02/05)   سوگل،غزال،فاطمه - جمعه(92/02/06)   روز جمعه از ارگ جدید بم رفتیم بم خونه دوستم فاطمه جون که دختر کوچولوش،هستی، آبان 91 دنیا آمده بود و من هنوز دیدنش نرفته بودم(آخه فاطمه دیدن سوگل آمده بود)خلاصه تا عصر پیششون بودیم و ساعت 5 به سمت کرمان حرکت کردیم و تو مسیرمون رفتیم باغ شاهزاده که من عاشق اونجام.   اولین باری که سوگل دکمه لباسشو بسته   ...
1 تير 1392

فروردین 92

سلام امسال هم مثله همه سالهایی که من و بابا مسعودت باهمیم،تعطیلات عید رو بین خانواده هامون تقسیم کردیم و البته یک سری هم با مامانی و بابایی رفتیم رستم آباد بم خونه یکی از دوستامون که خیلی خوش گذشت(مخصوصا به شما سوگلی) عصر 27 اسفند 91(شروع تعطیلات و سفر ما) سوگل و بیتا برای بابایی گل می کارن!   عزیز مامان موقع سال تحویل خواب بود(از بس شیطونی کرده بود)واسه همین لباسشو عوض نکرده   بعد از تحویل سال با دمپایی می خواد عید دیدنی بره!   عید دیدنی خونه ننی(مادریزرگ بابا مسعود)همراه با خواب!   بغزاله سیاه(بزغاله) - رستم آباد - بم ...
2 ارديبهشت 1392

بهار

باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی با جگر خاک چه کرد هیچ یادت هست تویتاریکی شب های بلند سیلی سرما با تاک چه کرد با سرو سینه گلهای سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد هیچ یادت هست حالیا معجزه باران را باور کن و سخ...
22 اسفند 1391

دونه برنج دندون سوگل 20 و....

سلام بالاخره بیستمین دندون کوچولوی دختری هم دراومد.البته از اندازش معلومه ده روزی هست.حالا شش ماهه دیگه باید عسل رو ببریم دندان پزشک تا دندون هاشو چک کنه. تو پست های قبلی فراموش کردم بگم سوگل مامان 12 تا از رنگ هارو یادگرفته (آبی،زرد،سبز،قرمز،بنفش،سفید،سیاه،کرمی،صورتی،نارنجی،سورمه ای،خاکستری)و می تونه تا 5 بشماره.  این چندوقت هم نفس مامان مشغول خرید عید واسه خودش بوده و در مورد چیزهایی که خریدیم کلی نظر داده.دیشب با هم رفته بودیم خرید کفش،به من میگفت مامان واسه خودت کفش صورتی بخر واسه من کفش سیاه،یه بلوز دشنگ(قشنگ)هم واسه خودت بخر. موقعی که من و مسعود لباسی رو...
21 اسفند 1391

پاییز

      سوگل مامان این شعرو پاییز امسال یاد گرفت:     پاییزه پاییزه برگ از درخت می ریزه هوا شده کمی سرد روی زمین پر از برگ دسته دسته کلاغها می روند به سوی باغها همه می گن یک صدا قار و قار و قار و قار     ...
15 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد