سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

سوگل

بدون عنوان

  عمو نوروز يكی بود، يكی نبود. پير مردی بود به نام عمو نوروز كه هر سال روز اول بهار با كلاه نمدی، زلف و ريش حنا بسته، كمرچين قدك آبي، شال خليل خانی، شلوار قصب و گيوه تخت نازك از كوه راه می افتاد و عصا به دست می آمد به سمت دروازه شهر. بيرون از دروازه شهر پيرزنی زندگی می كرد كه دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار، صبح زود پا مي شد، جايش را جمع مي كرد و بعد از خانه تكانی و آب و جاروی حياط، خودش را حسابی تر و تميز می كرد. به سر و دست و پايش حنای مفصلی می گذاشت و هفت قلم، از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرك آرايش می كرد. يل ترمه و تنبان قرمز و شليته پرچين می پوشيد و مشك و عنبر به سر و صورت و گيسش می زد و فرشش ر...
15 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سیاره سرد   هزاران مایل دور از زمین، آنطرف دنیا سیاره كوچكی بنام فلیپتون قرار داشت. این سیاره خیلی تاریك و سرد بود،بخاطر اینكه خیلی از خورشید دور بود و یك سیاره بزرگ هم جلوی نور خورشید را گرفته بود .     در این سیاره موجودات عجیب سبز رنگی زندگی می كردند آنها برای اینكه بتوانند اطراف خود را ببینند از چراغ قوه استفاده می كردند .                یك روز اتفاق عجیبی افتاد. یكی از این موجودات عجیب كه اسمش نیلا بود، باطری چراغ قوه اش را برعكس درون چراغ...
15 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

گربه ی تنها   در یك باغ زیبا و بزرگ ، گربه پشمالویی زندگی می كرد .او تنها بود . همیشه با حسرت به گنجشكها كه روی درخت با هم بازی می كردند نگاه می كرد .یكبار سعی كرد به پرندگان نزدیك شود و با آنها بازی كند ولی پرنده ها پرواز كردند و رفتند .پیش خودش گفت : كاش من هم بال داشتم و می توانستم پرواز كنم و در آسمان با آنها بازی كنم . دیگر از آن روز به بعد ، تنها آرزوی گربه پشمالو پرواز كردن بود .آرزوی گربه پشمالو را فرشته ای كوچك شنید . شب به كنار گربه آمد و با عصای جادوئی خود به شانه های گربه زد . صبح كه گربه كوچولو از خواب بیدار شد احساس كرد چیزی روی شانه هایش سنگینی می كند . وقتی دو بال قشنگ در دو طرف بدنش دید خیلی تعجب كرد ولی خوشحال ش...
15 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

  عزيز دلم امروز بردمت پيش آقا دكتر.آخه الان 3 ماهه كه واسه شير خوردنت مامانو اذيت مي كني.حتما بايد تو خواب شير بخوري و موقعي كه بيداري شير نمي خوري.آخه چرا دخترم؟! قرار شد شير خشك بخوري اما تا اولين بار خواستيم بهت شير خشك بديم قيافتو يه جوري كردي كه انگار حالت داره بهم مي خوره.البه واقعا هم بد مزه بود.اينم از دكتر رفتنمون!خودت بگو مامان چه كار كنه؟ ...
14 ارديبهشت 1390

ماه تولد سوگل

ماه تولد تو کدوم ماه قشنگه؟ لباسی که طبیعت تنش کرده چه رنگه؟ الا کلنگ و بارون یک و دو سه کجایی؟ به دنیا آمدی در پاییز تن طلایی یکی نشسته بود و دنیارو رنگ می کرد رنگای شادو روشن خیلی قشنگ می زد باد میومد رو شاخه می خوند و هی می خندید برگای ز رد و خوشگل روی سرت می رقصید خبر دادن به مردم کلاغا با قار و قار گفتن که اومدی تو همه شدن خبردار درختای خیابون جیباشونو تکوندن اسکناسای زرد و روی سرت پاشوندن آقای باد،با هوهو پولارو پارو می کرد سوت می زدو کوچه رو یکسره...
14 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام نفسم دومین روزیه که رفتم سر کار.امیدوارم که خیلی مامانی رو اذیت نکنی.به هر حال مامان دائما به فکرته.ان شاءالله این روزها هم به خوبی و سلامتی می گذره و موقعی که خودت برزگ شدی و این نوشته ها رو خوندی متوجه می شی هر کاری اولش یه کم سخته ولی کم کم همه چی درست میشه.                                                 امروز بابا رفته ماموريت شايد داري بهونه باباتو ميگيري كه اين قدر&n...
13 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام قشنگم امروز شروع به كار مجدد مامان بعد از 7 ماه و 11 روز بوده كه از اين مدت 6 ماهش در خدمت شما گذشته.خوشحالم که دوباره می رم سر کار ولي ته دلم واست نگرانم.اميدوارم دختر خوبي باشي و اذيت نشي وگرنه مامان خيلي غصه مي خوره.صبح ساعت5:15 بيدار شدم و يه سوپ خوشمزه واست پختم همشو بخوري ها!نوش جانت گلم.     موقع كار دائم عكستو نگاه مي كردم و يواشكي چند بار بوسيدمت ، مامانی جون و بابايي و عمه هات و حتي عمه هاي باباتم تماس گرفته بودن و حالتو پرسيدن. دلم مي خواد زود ساعتها بگذرن و بيام پيش دخترم.و اما ظهر ساعت 1:45 رسيدم خونه.خواب بودي و منم زود لباسامو عوض كردم و بعد بیدارت کردم.يه جوري نگاهم مي كردي ك...
12 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

عسلم امروز 6 ماهه شدي.بعدازظهر با بابا و ماماني رفتيم و يه كيك خوشگل و 6 تا شمع  واست خريديم.عزيزم چقدر زود اين ٦ماه گذشت و خدارو شكر كه سالم و تندرستي.از خدا مي خوام همه عمر سالم و شاد باشي.منو بابا مسعودم همه سعيمونو مي كنيم كه خوب زندگي كني.   امروز و ديروز كه ماماني اينجاس من زياد دورو برت نميام تا عادت كني با ماماني باشي ان شاالله كه اذيت نكنيشون! آفرين دخترم. ...
11 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد