سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

سوگل

بدون عنوان

  عزيز دلم امروز بردمت پيش آقا دكتر.آخه الان 3 ماهه كه واسه شير خوردنت مامانو اذيت مي كني.حتما بايد تو خواب شير بخوري و موقعي كه بيداري شير نمي خوري.آخه چرا دخترم؟! قرار شد شير خشك بخوري اما تا اولين بار خواستيم بهت شير خشك بديم قيافتو يه جوري كردي كه انگار حالت داره بهم مي خوره.البه واقعا هم بد مزه بود.اينم از دكتر رفتنمون!خودت بگو مامان چه كار كنه؟ ...
14 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام نفسم دومین روزیه که رفتم سر کار.امیدوارم که خیلی مامانی رو اذیت نکنی.به هر حال مامان دائما به فکرته.ان شاءالله این روزها هم به خوبی و سلامتی می گذره و موقعی که خودت برزگ شدی و این نوشته ها رو خوندی متوجه می شی هر کاری اولش یه کم سخته ولی کم کم همه چی درست میشه.                                                 امروز بابا رفته ماموريت شايد داري بهونه باباتو ميگيري كه اين قدر&n...
13 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام قشنگم امروز شروع به كار مجدد مامان بعد از 7 ماه و 11 روز بوده كه از اين مدت 6 ماهش در خدمت شما گذشته.خوشحالم که دوباره می رم سر کار ولي ته دلم واست نگرانم.اميدوارم دختر خوبي باشي و اذيت نشي وگرنه مامان خيلي غصه مي خوره.صبح ساعت5:15 بيدار شدم و يه سوپ خوشمزه واست پختم همشو بخوري ها!نوش جانت گلم.     موقع كار دائم عكستو نگاه مي كردم و يواشكي چند بار بوسيدمت ، مامانی جون و بابايي و عمه هات و حتي عمه هاي باباتم تماس گرفته بودن و حالتو پرسيدن. دلم مي خواد زود ساعتها بگذرن و بيام پيش دخترم.و اما ظهر ساعت 1:45 رسيدم خونه.خواب بودي و منم زود لباسامو عوض كردم و بعد بیدارت کردم.يه جوري نگاهم مي كردي ك...
12 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

عسلم امروز 6 ماهه شدي.بعدازظهر با بابا و ماماني رفتيم و يه كيك خوشگل و 6 تا شمع  واست خريديم.عزيزم چقدر زود اين ٦ماه گذشت و خدارو شكر كه سالم و تندرستي.از خدا مي خوام همه عمر سالم و شاد باشي.منو بابا مسعودم همه سعيمونو مي كنيم كه خوب زندگي كني.   امروز و ديروز كه ماماني اينجاس من زياد دورو برت نميام تا عادت كني با ماماني باشي ان شاالله كه اذيت نكنيشون! آفرين دخترم. ...
11 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

دلبرم به خاطر اينكه من كم كم بايد آماده بشم براي شروع مجدد كارم امروز واكسن 6 ماهگيتو (3روز رودتر)زديم و كاراي مامانو انجام داديم و بعد رفتيم سيرجان خونه بابايي. موقعي كه واكسنتو زدن خيلي گريه نكردي ولي 2 ،3 ساعت بعدش درد پات شروع شد و به محض اينكه تكونش مي دادي بدجوري گريه مي كردي كه همراش انگار بند دلم پاره مي شد.اما چاره اي نيست عزيزم. امشب برگشتيم و مامانيتم با خودمون آورديم كه از دو روز ديگه كه كم مي رم سركار ماماني مواظبت باشه و اين به اين خاطر كه تو راحت باشي و فعلا تو اين سن مهدكودك نري.خوش به حالت سوگلم. ...
9 ارديبهشت 1390

عروسک گم شده

سوگل این عروسکشو که عمه مریمش بهش داده بود خیلی دوست داشت، اما متاسفانه اونو  4 فروردین تو یه مهمونی عروسی گم کردیم.با همین عروسک متوجه شدیم سوگل رنگ زردو دوست داره! امروز عمش این عروسکو واسش خرید تا سوگلم ناراحت نباشه. مرسی عمه جون.   ...
5 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد