واکسن یک سالگی و ...
سلام مونسم
هفته پیش که واسه جشن تولدت رفته بودیم سیرجان،من و تو اونجا موندیم و صبح شنبه با مامانی و عمه مریم رفتیم که واکسن یک سالگی تو و چهار ماهگی بیتا رو بزنیم.واکسن بیتا رو که همونجا زدن ولی من و مامانی به خاطر واکسن تو مجبور شدیم بریم یه درمانگاه دیگه.
خلاصش اینکه واکسن سختی نبود و فقط یه جیغ کوچولو زدی.
و اما اینکه دلبرم وقتی من یا بابات داریم نماز می خونیم تو هم سرتو میاری پایین به سمت مهر و دهنتو باز و بسته می کنی و آهسته یه چیزایی با خودت می گی و مثله فرشته ای و دلم می خواد تو این لحظه یه عالمه ببوسمت.
یاد گرفتی به دایی بگی دای،تلفن ت،بدش بش،بریم بییم،بادکنک با،آب برعکسش یعنی با،پا هم که همون پا.
روز تولدتم اینقدر بازی و شیطنت کردی و خسته شدی که قبل از رفتن مهمان ها مجبور شدم بخوابونمت.خیلی خوش گذشت ولی جای مامانی و بابایی و دایی هات خیلی خیلی خالی بود.شمع تولدتم چون خودت یاد نداشتی فوت کنی پونه کوچولو که دوسالشه به جای تو خاموش کرد.
کارت دعوت
تزیین تولدتم بابا مسعود و عمو حمید(شوهر عمه مریم)انجام دادن و خیلی خوکشل شده بود.خیلی مرسی.