پاییز دوست داشتنی
سلام دوست جون ها
چند وقته که نشد بیام پست جدید بذارم،اما خدارو شکر زندگی رو روال خودش می گذره.سوگل مامان هم خیلی کارهای جدید می کنه و البته حرف های جدید و بزرگتر از سنش می زنه.با مهد کودکم حسابی کار آمده و اونجا بهش خوش می گذره.اسم مربی کلاسش ملیحه جونه و واقعا دختر دوست داشتنیه.
و اما اینکه دایی امیرحسین سوگل که هرچی بهش گفتیم تا آخر شهریور پیشمون بمون،نموند و اواسط شهریور رفت زاهدان(آخه دلش واسه مامانم اینا تنگ شده بود).مهد سوگل هم از 15 تا 31 شهریور تعطیل بود.
27 شهریور دعوت بودیم عروسی دختر دایی مسعود(اکرم جون)واسه همین دوباره رفتیم یزد و بهمون خوش گذشت.
اول مهر عسل مامان رو بردم مهد و جشن آغاز سال تحصیلی داشتن.خیلی دوست داشتنی بود.حال و هوای خوبی داشت.یه عالمه بچه قد و نیم قد با لباس های خوشگل و البته دخترهای فسقلی با مدل موهای بامزه.البته جشن برای والدین نبود و باید بچه ها رو میذاشتن،اما همون چند دقیقه دیدنش هم خوب بود.
یه جورایی یاد روز اولی که خودم آمادگی رفتم افتادم.اون روز احساس می کردم اگه مامانم کنارم باشه بقیه فکر می کنن خیلی لوسم واسه همین با اصرار زیاد مامانم و داداشم محمد رو که اون موقع سه سالش بود،به زور فرستادم خونه.یه گوشه وایستاده بودم که یه خانمی ازم پرسید :کلاس اولی هستی؟منم گفتم آره و منو برد نشوند سر کلاس اول.یه چند روزی گذشت و منم مشق های کلاس اولی ها رو که یه سری لوحه بود می نوشتم.تا اینکه مامانم شاکی شد که چرا به بچه پیش دبستانی مشق میدن و آمد مدرسه و فهمید که چه کاری کردم.البته معلم اون کلاس که خانم میرشکاری اسمشون بود و مدیر که خانم جعفریان بودن نظرشون این بود که من همون کلاس اول بمونم اما مامان و بابام اجازه ندادن و منو بردن آمادگی(کلاس خانم نخعی-دبستان 13 آبان زاهدان)یادش بخیر.خیلی یادش بخیر.اول مهر امسال این خاطره خیلی واضح با تمام جزییاتش تو ذهنم می چرخید.راستش گریم گرفت و دلم واسه اون روزها خیلی تنگ شد(نا گفته نماند که الانم که دارم اینارو می نویسم گریم گرفت)چه روزهای خوبی بود.دلم واسه موهای سیاه مامان و بابام تنگ شد.
مسعود که نتونسته بود باهامون بیاد افسوس می خورد و می گفت خوش به حالت سارا،من این روزهارو مشغول کارم و وقتی هم که من وقتشو داشته باشم می بینم که سوگل واسه خودش خانم شده،مادر شده.منم بهش گفتم غصه نخور در عوض ای شا... دختر کوچولوی سوگلو مادوتا می بریم مهد تا جبران این روزها بشه.
خبر خوب این مدت هم این بود که عمه مریم سوگل و عمو حمید(شوهر عمه مریم)امسال کارشناسی ارشد قبول شدن و چند روز دیگه هم جشن عقد عمه مهسای سوگلیه و اتفاق جالب هم اینه که مهسا داره با برادر عمو حمید ازدواج می کنه.این روزها من و سوگل دایم در حال خرید بودیم و هنوزم خریدامون تمام نشده.شما هم بیاین برای خوشبختی تمام اونهایی که در شرف ازدواجن دعا کنیم.