سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

سوگل

یلدای 90

1390/10/7 9:07
نویسنده : سارا
848 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همدم مامان

 دایی محمد،شب یلدا ،به خاطر کلاس های دانشگاه نمی تونست پیشمون باشه ، به پیشنهاد بابا مسعود شب قبل از یلدا (سه شنبه شب)هم یلدا داشتیم و این اولین سالی بود که دو تا یلدا داشتیم.واسه شب یلدا هم وقتی رسیدیم سیرجان مامانی و بابایی و عمه مریمت یک ساعتی بود که از یزد رسیده بودن(آخه مامانی یزدیه و رفته بودن دیدن برادرها و خواهرشون).خلاصه شب یلدا خونه عمه مریم بودیم و خیلی خوب بود مخصوصا که تو حسابی واسمون رقصیدی عسلم!

niniweblog.com

و اما دختر مامان وقتی می خواد یه سری شیطنت هایی بکنه که خطرناکه و من و یا پدرش بهش اخم می کنیم اونم به ما اخم می کنه و اگر اخمش بی نتیجه باشه شروع می کنه به لوس بازی و خنده الکی تا حواسمونو پرت کنه و در نهایت کار خودشو بکنه.

چند روز پیش داشتم لباس های شسته شده رو جمع می کردم،تا لباسهای دایی محمدشو بینشون دید یکیشونو جدا کرد و شروع کرد به دا(همون دایی) گفتن.

سعی می کنه عکس های توی کیف پولی منو در بیاره ولی نمی تونه، بعد دست روشون میذاره و اسماشونو میگه:به مامانی میگه مانی، بابایی : بابا.

با عروسکهاش اتل متل بازی می کنه.

دو سه روز پیشم با یکی از دوستاش که هشت ماه از خودش بزرگتره(مهرآیین جون)تلفنی صحبت می کرد و موقعی که اون می گفت بیا خونمون  بهش می گفت بییم یعنی بریم.

پریشب وقتی باباشو دید که موهاشو کوتاه کرده، بلافاصله به موهای باباش اشاره کرد و دست رو موهای خودش کشید و با تعجب رفت بغل باباش!

تقریبا ده روز پیش ناخنم شکسته بود و بهش چسب زخم زدم ولی دیدم سوگل از چسب می ترسه(اولین چیزی که باعث ترسش شده بود)و مرتب نشونش می داد و می گفت بوو یعنی بد و خطرناک، منم چسب نواری بهش زدم که به جایی گیر نکنه ولی از اونم می ترسید و در نهایت مجبور شدم اونم استفاده نکنم!

niniweblog.com

راستی نفسم امروز 5 سال و 5 ماه و 5 روز که من و پدرت در کنار هم هستیم و 1 سال و 1 ماه و 25 روزه که تو فرشته آسمونی رو هدیه گرفتیم.

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد