آخرین روزهای 21 ماهگی
سلام دوست های گلم
بالاخره بعد از یه مدت طولانی فرصت کردم بیام و اتفاقات این مدت رو بنویسم.
از اینکه سوگل داره بزرگتر می شه و خیلی چیزهارو می فهمه خوشحالم(کم کم داره یه دوست واسه مامانش میشه).
نفس مامان سه ماهه که اسم من و باباش و فامیلشو یاد گرقته بگه.(ساآ-مسود-اشایی)
چند وقتی رو من و سوگل زاهدان بودیم و همونجا چون دوروبر سوگل شلوغ بود سعی کردم روزها شیر نخوره و موفق شدم(تقریبا دو ماهه)
یک ماهی هم میشه که دلبر مامان رو روزها پوشک نمی کنم و توالت می برمش که البته دو سه روز اول خیلی سخت بود.
کم کم دارم رنگ ها رو بهش یاد میدم و آبی و قرمز و زرد رو یاد گرفته.راستی می تونه شلوارشم خودش بپوشه.
و اما سوگل مامان عاشق عطر و ادکلنه و یه وقتایی یه کوچولو به لباسش می زنه.
یک کار دیگه هم که خیلی دوست داره بالا و پایین رفتن از پله هاس.به محض اینکه جایی پله می بینه میگه (پیه) و می دوه به سمتش و دست به سینه میشه که من و باباش نتونیم دستاشو بگیریم و خودش بالا و پایین بره!
هفته پیش هم بعد از اینکه کار مسعود یه کم کمتر شده بود یه چند روزی رفتیم اصفهان و یه نصف روز هم شهرکرد.من و سوگل اولین باری بود که اصفهان رو میدیدم.واقعا شهر زیبا و دوست داشتنییه و خیلی بهمون خوش گذشت.