سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

سوگل

روزمون خیلی خیلی مبارک

  سلام سلام به همه مامان های مهربون(مخصوصا مامان جون عزیز و مهربون و دوست داشتنی و .... خودم) تولد حضرت زهرا(س) و روز همتون مبارک امیدوارم همه مادرهای گل سال های سال سایشون روی سر بچه هاشون و زندگی شون باشه.(فکر می کنم این بهترین دعای این روزه)       ...
23 ارديبهشت 1391

واکسن 1.5 سالگی و ...

سلام روز چهارشنبه 13/02/91 دلبر مامان واکسن 1.5 سالگیشو زد و تا موقعی که خدا بخواد کلاس اولی بشه واکسن نداره.(آخ جون )طفلی دخترم اونروز تا شبش نمی تونست راه بره و دایم نق نق می کرد. نفس مامان دو روز بعدش(جمعه)رفت پارک و کلی بهش خوش گذشت اما انگار همونجا یه بیماری ویروسی گرفت و تا امروز کاملا خوب نشده. بازم آرزوی همیشگی واسه همه بچه ها : همیشه سالم و خندون باشن. ...
23 ارديبهشت 1391

پارسال و امسال

سلام دوست جون ها این چند وقت که من فرصت نکردم پست جدید بذارم این طوری گذشت : سال پیش(90) از اونجایی که بابای سوگل قرار بود یه سفر کاری بره و ما تنها می شدیم، نهم اسفند من و سوگل رفتیم مشهد پیش مامانی و بابایی و دایی های سوگل. عصر روز پنجشنبه 11 اسفند چون هوای داخل آرایشگاه سرد بود،طفلی آرایشگر آمد حونه تا موهای سوگل خانم رو اصلاح کنه، چشمتون روز بد نبینه که سوگل چه کار کرد، اینقدر جیغ و داد و گریه کرد که آقای آرایشگر دستاش می لرزید و مطمینم دیرش بود کی کارش تمام بشه و یه نفس راحت بکشه. بابای سوگل هم عصر روز 29 اسفند اومد پیشمون و این اولین باری بود که ما 20 روز همدیگرو نمی دیدیم ، ولی مهم ای...
12 ارديبهشت 1391

بهار بهار...

سلام سلام خیلی سلام به همه دوستای گل سوگل و مامانش. خیلی دیر آمدم واسه تبریک سال جدید مگه نه؟! دلم واستون تنگ شده بود. امیدوارم سال جدید که بهارش تقریبا به وسط راهش رسیده،تا به اینجا و از این به بعدش برای همتون،سال رسیدن به آرزوهای قشنگتون باشه و البته همراه با سلامتی و دل خوش. پس: بهارتون مبارک     بوي باران بوي سبزه بوي خاك  شاخه هاي شسته باران خورده پاك  آسمان آبي و ابر سپيد  برگهاي سبز بيد  عطر نرگس رقص باد  نغمه شوق پرستو هاي شاد  خلوت گرم كبوترهاي مست  نرم نرمك مي‌رسد اين...
12 ارديبهشت 1391

دونه برنج دندون سوگل 11 و اولین سفر سوگل به ...

سلام دوستای گلم من و سوگل مامان برای اولین بار، یه چند روزی (13 تا 16 بهمن)، با مامانی و بابایی و عمه های سوگلی رفتیم بندرعباس و قشم.در مسیر رفتنمون هوا ابری و بارونی بود،من و مسعود هم که عاشق بارون!جای شما خالی خیلی خوب بود و خوش گذشت و هوا عااااالی بود. سوگل و بیتا هم تا میتونستن شیطونی کردن و ماجراهاشون یه داستانیه واسه خودش، مخصوصا شب ها که بیتا زودتر می خوابید و دردسری بود ساکت نگه داشتن و خوابوندن سوگل!!! دلبر مامان که برای اولین دفعه بود که دریا رو می دید حسابی هیجان زده شده بود و دایم می گفت : آب آب ، و از اون بهتر وقتی مرغ های دریایی رو می دید با ذوق می گفت : توتو - جیییک جیییک. ...
23 بهمن 1390

دونه برنج دندون سوگل - 10 ،9

سلام مونسم امروز صبح از وقتی بیدار شدی خیلی بداخلاق بودی واسه همین به هر دوتا مامانی زنگ زدم و بهم گفتن احتمالا به خاطر دندون درآوردنته.خلاصه با هزار زحمت تونستم لثه هاتو چک کنم و دیدم دو تا دندون دیگه از ردیف پایین(با دو تا فاصله نسبت به دندون های جلو - قرینه دندون های 7و 8) نیش زده! حتما گلکم خیلی اذیت می شه که اینقدر بی حوصلگی می کنه!!!! ...
9 بهمن 1390

وقتی سوگل اسمشو می گه!

سلام سلام شنبه دو هفته پیش به طور اتفاقی از سوگل پرسیدم اسمت چیه مامان جون؟ اونم گفت ((سودو))! خیلی تعجب کردیم چون ما تا اون موقع این سوال رو ازش نپرسیده بودیم.واسه اطمینان چند بار دیگه ازش پرسیدیم اونم می گفت ((سودو)) یا ((تودو)). و اما کلمات دیگه ای که نفس مامان یاد گرفته بگه: عمه : عمه - کیوی : کی کی - داغ : داغ - نه : نه - قارچ : قا - آب : آب -  وقتی تاب بازی می کنه شعر تاب تاب عباسی رو می خونه : با با اب(البته اینو یه چهار ماهی می شه که یاد گرفته) موقع پهن کردن و جمع کردن سفره کمک می کنه. وقتی قطره آهن و ویتامینشو می خوره،می ذارتشون رو میز آشپزخونه.   تعطیلات هفته گذشته هم ماما...
8 بهمن 1390

دونه برنج دندون سوگل - 7،8

سلام  روز یکشنبه 90/10/18 بعد از چند روز بی حوصلگی،نفس مامان همزمان دو تا دندون دیگه درآورده بود (ردیف بالا و یه فاصله با دندون قبلی)                                                    دختر مامان هرچی بزرگتر میشه شیطنت هاشم بیشتر میشه!صبح از وقتی بیدار میشه در حال راه رفتن و دویدنه تا شب که با هزار زحمت بخوابه. وقتی بیرون میره کمتر سوار کالسکه میشه(اگر هم بشه داخلش می ایسته) دلش می خواد خودش راه بره و نمیذاره دستشو بگیریم.   به زبون خودش واسمون شعر می خونه و جالب اینجاست که ...
24 دی 1390

چند تا عکس

سوگل در حرم امام رضا(ع)   کلاه سربازی دایی محمد!    اطراف روستای زیبای آب قد - 50 کیلومتری مشهد   گهواره ای که بابا مسعود واسه دخترش درست کرد تا شاید بخوابه!   بالاخره خوابید!     اولین نقاشی سوگل با ماژیک در دفتر خودش (جامدادی رو دایی محمد بهش داده)   شب یلدا خودش رفته ترازو آورده ببینه اضافه وزن نداشته باشه!   این کلاه رو عمه فاطمه ی بابا مسعود واسش بافتن.مرسی. ...
7 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد