سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

سوگل

فروردین 92

سلام امسال هم مثله همه سالهایی که من و بابا مسعودت باهمیم،تعطیلات عید رو بین خانواده هامون تقسیم کردیم و البته یک سری هم با مامانی و بابایی رفتیم رستم آباد بم خونه یکی از دوستامون که خیلی خوش گذشت(مخصوصا به شما سوگلی) عصر 27 اسفند 91(شروع تعطیلات و سفر ما) سوگل و بیتا برای بابایی گل می کارن!   عزیز مامان موقع سال تحویل خواب بود(از بس شیطونی کرده بود)واسه همین لباسشو عوض نکرده   بعد از تحویل سال با دمپایی می خواد عید دیدنی بره!   عید دیدنی خونه ننی(مادریزرگ بابا مسعود)همراه با خواب!   بغزاله سیاه(بزغاله) - رستم آباد - بم ...
2 ارديبهشت 1392

آرزویم همه خوشبختی توست

ماه من ، غصه چرا ؟! آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد ! یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت ، تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست ! ماه من غصه چرا !؟! تو مرا داری و من هر شب و روز ، آرزویم ، همه خوشبختی توست   ...
31 فروردين 1392

شعر جدید

دختر مامان این شعرهارو هم یاد گرفته : دختری دارم کس نداره مثل اون هیچکس نداره موهاشو ببین سیاهه چشاش قشنگه ماهه قدشو ببین بلنده دالی می کنه می خنده   مصطفی رحماندوست   جیلینگ جیلینگ صدا میاد این صدا از کجا میاد؟ این صدا از سینی و استکانه سینیه چای تو دستای مامانه چای میده به خواهر مهربونش خاله جونم می خوره نوش جونش   ( طفلی دختر مامان خاله نداره)   ...
29 اسفند 1391

بهار

باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی با جگر خاک چه کرد هیچ یادت هست تویتاریکی شب های بلند سیلی سرما با تاک چه کرد با سرو سینه گلهای سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد هیچ یادت هست حالیا معجزه باران را باور کن و سخ...
22 اسفند 1391

دونه برنج دندون سوگل 20 و....

سلام بالاخره بیستمین دندون کوچولوی دختری هم دراومد.البته از اندازش معلومه ده روزی هست.حالا شش ماهه دیگه باید عسل رو ببریم دندان پزشک تا دندون هاشو چک کنه. تو پست های قبلی فراموش کردم بگم سوگل مامان 12 تا از رنگ هارو یادگرفته (آبی،زرد،سبز،قرمز،بنفش،سفید،سیاه،کرمی،صورتی،نارنجی،سورمه ای،خاکستری)و می تونه تا 5 بشماره.  این چندوقت هم نفس مامان مشغول خرید عید واسه خودش بوده و در مورد چیزهایی که خریدیم کلی نظر داده.دیشب با هم رفته بودیم خرید کفش،به من میگفت مامان واسه خودت کفش صورتی بخر واسه من کفش سیاه،یه بلوز دشنگ(قشنگ)هم واسه خودت بخر. موقعی که من و مسعود لباسی رو...
21 اسفند 1391

پاییز

      سوگل مامان این شعرو پاییز امسال یاد گرفت:     پاییزه پاییزه برگ از درخت می ریزه هوا شده کمی سرد روی زمین پر از برگ دسته دسته کلاغها می روند به سوی باغها همه می گن یک صدا قار و قار و قار و قار     ...
15 اسفند 1391

رنگ و وارنگ،از همه رنگ

سلام،به تعداد تمام روزهایی که در نی نی وبلاگ غایب بودیم سلام،دلم واسه همه دوست جون ها و نی نی های عزیزتون تنگ شده بود. این مدت طولانیییییی خیلی گرفتار بودیم.البته خداروشکر گرفتاری خوب بود نه بد. سوگل مامان حالا دیگه واقعا میشه گفت بزرگ شده و خانوم شده.خیلی چیزها هست که می فهمه(البته به قول مامانیش-مامان خودم-چیزی نیست که متوجه نشه.یه آدم بزرگه ولی قد و هیکلش بچه گانس)خلاصه نوشتنی ها زیاده! موقعی که کاری براش انجام بدیم تشکر می کنه و می گه دست گلت درد نکنه یا می گه تو خیلی مهربونی. به من می گه مامان،تو مادر خوبی هستی.صدام می کنه عزیز دلم یا مامان جونم. وقتی کار اشتباهی می کنه یا چیزی رو می ریزه رو زمین...
14 اسفند 1391

بدون عنوان

خوابیدن توی تاب بیتا چقدر خوبه(خونه بابایی) سوگل و دوستی 30 دقیقه ای نقاش کوچولو       اینقدر گفت می خوام برم مدرسه موشها تا بالاخره براش کیف خریدیم!   دختری که لباسهاشو بعد از تاکردن می ذاره داخل کمدش    نتیجه خمیر بازی سوگل و مامانش!   اولین بادکنک هایی که سوگل کشیده     تا چند روز از دور و بر خونه استیکر جمع می کردم   نفس مامان سعی می کرده اسمشو بنویسه   وقتی دستم نرسه...
26 آبان 1391

تولدت مبارک

گل قشنگ و نازم تولدت مبارک تا چشم رو هم گذاشتیم دومین سالگرد تولدت هم آمد و گذشت.به معنای واقعی حال و هوای زندگیمون با تو یه جور دیگس.خیلی خیلی خیلی خوشحالیم و شکرگزار خدای مهربون به خاطر داشتن وجود نازنینت. همه حرفهای تو دلمو نمی شه بنویسم.واسه همین فقط می گم که همه وجود و هستی من و باباتی.امیدوارم خدا کمکمون کنه و خوب تربیتت کنیم(آمین). امسال می خواستیم تولدت رو خونه خودمون جشن بگیریم و بابایی ها و مامانی هات هم بیان کرمان.ولی به خاطر درس و کار دایی هات که نمیتونستن بیان،نشد.واسه همین ما رفتیم زاهدان.خیلی بهمون خوش گذشت.ایشا... 120 ساله بشی گل خانم.        ...
26 آبان 1391

بدون عنوان

    بازم شادی و بوسه گلهای سرخ و میخک  میگن کهنه نمی شه ( تولدت مبارک )  تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا   وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما    تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز     از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا   ...
26 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد