سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

سوگل

پاییز

  پاییز آمد به به به مهر و آبان و آذر باران نم نم می بارد تابستان پر ، گرما پر       پاییز آمد دینگ دینگ دینگ زنگ دبستان را زد درس و کلاس و بازی با باد پاییز آمد   کیف و کتاب و دفتر برپا برجا بنشید دوستان تازه ای را در مدرسه می بینید         هوهو هوهو باد آمد در باغ و کوچه گردید گلها را هم پرپر کرد ازباغبان نترسید &nb...
1 مهر 1390

آخر تابستون

سلام دوست جونا! خوبین؟این چند روز به سوگل مامان خیلی خوش گذشت چون از شنبه گذشته مامانی و دایی ها پیشمون بودن(بابایی هم که پیشمون بودن).بعدشم اون یکی مامانی و بابایی و عمه آمدن بهمون سرزدن.خلاصه خیلی خوب بود مخصوصا اینکه بابا مسعود سفر کاری رفته بود و اینطوری ما تنها نبودیم. وقتی هم که بابا مسعود برگشت سوغاتی لباسهای خوکشل واسه نفس آورده بود.  اینم از چند روز آخر تابستون که داره تمام میشه ولی خاطرات خوبش واسمون می مونه. دلبر مامان امیدوارم تابستونای تو و همه فرشته های کوچولو مثله هندونه های این فصل شیرین باشه. ...
30 شهريور 1390

آغاز ماه یازدهم

سلام سوگلم برگ گلم هفته پیش خیلی خوب بود و بهمون خوش گذشت.در کنار اینکه ماهه شدی و  عید فطر و جشن عروسی دخترداییم بود،سه تا خبر خیلی خوبم داشتیم: عمه مهسا و دایی محمد کنکور کارشناسی ارشد قبول شدن و دایی علی هم کارشناسی.  دختر نازم یاد گرفتی به برق بگی بق و لامپو با دستت نشون بدی، بگی پا و به پات اشاره کنی و وقتی این کارا رو میکنی دلم میخواد بغلت کنم و چند تا ماچ محکم ازت بکنم! ...
14 شهريور 1390

ما برگشتیم!

سلام سلام سوگل مامان دوشنبه گذشته از مسافرت برگشت اما چون من خیلی کار داشتم فرصت نکردم پست جدید بذارم. و اما مامانی و بابایی عسل یه چند وقتی قرار شده که مشهد زندگی کنن و تقریبا 5/1 ماهه که از زاهدان رفتن. ما هم رفتیم دیدنشون و نفس مامان برای اولین بار رفت زیارت امام رضا(ع).البته نا گفته نمونه که من و بابا مسعودم 4 سال بود که مشهد نرفته بودیم و دلمون واسه زیارت تنگ شده بود. جای شما خالی خیلی خوش گذشت فقط تنها مشکل این بود که سوگل خانم از موقع شروع مسافرت به سختی غذا می خورد و کلی اذیت می کرد تا یه کم غذا بخوره و تازه بعد از برگشتن متوجه شدیم خودش می خواد غذا بخوره اونم با دست و این شد که من...
7 شهريور 1390

دونه برنج دندون سوگل-2

سلام دومین دندون کوچولوی دخترم پریشب درآمد. و اما کار جدیدی که از دیشب یاد گرفته اینه که خودش گوشی موبایلو درگوشش نگه می داره انگار که داره صحبت می کنه. البته بعد از اینکه موبایل مامانیشو خراب کرده(ترکونده)! یه ده روزیم هست که می تونه از پله آشپزخونه بالا بیاد و این کارش خیلی خطرناکه و باید دایما مواظب باشیم این کارو نکنه. با شنیدن صدای موسیقی هم یه جوری که انگار داره می رقصه خودشو و دستاشو تکون می ده که اینم مربوط به 3 هفته اخیره. وناگفته نمونه آهنگ تیتراژ قهوه تلخ رو خیلی دوست داره. راستی اگه خدا بخواد سوگل امروز داره یه 10 روزی میره مسافرت وقتی بیاد دوباره به وبلاگ همه دوست جوناش سر میزنه ...
20 مرداد 1390

تولد بابا مسعود

باز کن پنجره ها را که نسیم ، روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و پروانه، روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است . . .   سلام امروز تولد مسعود و من چقدر کار دارم(آخه می خوام یه کیک خوکشل با یه شام خومشزه درست کنم)! دیروز عصر سوگل خانم پیش مامانی خونه موند و من رفتم دو تا هدیه خوشگل از طرف سه تاییمون واسه بابا جون خریدم ولی وقتی رسیدم بابا مسعود خونه بود واسه همین متوجه شد چی واسش خریدیم و چه خوب که از کادوش خوشش آمد خلاصه همه اینا واسه اینه که بگیم تولد    سالگیت مبارک و خیلی دوست داریم. تو این 5 سال، 6 تا سالگرد تولد کنار مسعودم و امیدوارم سالیان د...
17 مرداد 1390

خوشبختی

خوشبختی ما در سه جمله است:   تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا ... ولی ما با سه جمله دیگر زندگی­مان را تباه می­کنیم: حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا دکتر شریعتی ...
16 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد