خداحافظ تابستون...
سلام
تابستون 91 هم کم کم داره تمام میشه و فصل پاییز که من عاشقشم داره می رسه.چقدر حال و هوای دم مهر و خرید برای مدرسه رو دوست داشتم و دارم.چقدر بهمون خوش می گذشت.امیدوارم تو این سال تحصیلی جدید همه بچه ها و هر کسی تو هر مقطعی تحصیل می کنه سالم و موفق باشه.
یک ماهی میشه که سوگل یاد گرفته در مورد چیزهایی که اسمشونو نمی دونه دایما بپرسه این چیه؟؟؟البته من از این کارش خیلی خوشم میاد و خیلی بامزه می گه.
با عروسک های انگشتیش بازی می کنه و برامون به زبون خودش قصه میگه.
ماشین روژان رو که یه 206 می شناسه و هرجایی این ماشینو باهر رنگی که ببینه میگه : مثه ماشین هوژان.(ماشین پلیس و تاکسی رو هم میشناسه)
از صحبت های تلفنی یاد گرفته و روزها چندین بار از من می پرسه خوبی؟؟؟
یه وقتایی ازش سوال می کنم داری چی کار می کنی نفسم؟می گه: مثلا خوابیدم،مثلا رفتم خدید و مثلا استتاحت(استراحت)می کنم.
موقعی که من و مسعود مسواک می زنیم اونم خیلی بامزه نخ دندون می کنه و مسواک می زنه.
هفته پیش هم یه عصر که داشت برنامه کودک نگاه می کرد یک دفعه گفت:غذا می خوام ماکایونی و با اینکه غذای دیگه ای داشت براش ماکارونی درست کردم(این کارشو خیلی دوست داشتم و ازش لذت بردم چون احساس کردم خیلی بزرگ شده)
این چند روز آخر تابستون اگه خدا بخواد قراره بریم زاهدان چون مسعود باید بره سفر کاری.