سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

سوگل

چند تا عکس

سوگل در حرم امام رضا(ع)   کلاه سربازی دایی محمد!    اطراف روستای زیبای آب قد - 50 کیلومتری مشهد   گهواره ای که بابا مسعود واسه دخترش درست کرد تا شاید بخوابه!   بالاخره خوابید!     اولین نقاشی سوگل با ماژیک در دفتر خودش (جامدادی رو دایی محمد بهش داده)   شب یلدا خودش رفته ترازو آورده ببینه اضافه وزن نداشته باشه!   این کلاه رو عمه فاطمه ی بابا مسعود واسش بافتن.مرسی. ...
7 دی 1390

یلدای 90

سلام همدم مامان  دایی محمد،شب یلدا ،به خاطر کلاس های دانشگاه نمی تونست پیشمون باشه ، به پیشنهاد بابا مسعود شب قبل از یلدا (سه شنبه شب)هم یلدا داشتیم و این اولین سالی بود که دو تا یلدا داشتیم.واسه شب یلدا هم وقتی رسیدیم سیرجان مامانی و بابایی و عمه مریمت یک ساعتی بود که از یزد رسیده بودن(آخه مامانی یزدیه و رفته بودن دیدن برادرها و خواهرشون).خلاصه شب یلدا خونه عمه مریم بودیم و خیلی خوب بود مخصوصا که تو حسابی واسمون رقصیدی عسلم! و اما دختر مامان وقتی می خواد یه سری شیطنت هایی بکنه که خطرناکه و من و یا پدرش بهش اخم می کنیم اونم به ما اخم می کنه و اگر اخمش بی نتیجه باشه شروع می کنه به لوس بازی و خنده ا...
7 دی 1390

یلدای گیسو سیاه!

  شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق   «یلدا» واژه‌ایست به معنای «تولد» برگرفته از زبان سریانی که از شاخه‌های متداول زبان « آرامی » است. زبان «آرامی» یکی از زبان‌های رایج در منطقه خاورمیانه بوده‌است. برخی بر این عقیده‌اند که این واژه در زمان ساسانیان که خطوط الفبایی از راست به چپ نوشته می‌شده، وارد زبان پارسی شده‌است. واژه «یلدا» به معنای «زایش زادروز» و...
30 آذر 1390

زمستان

دی آمد و شد فصل زمستان فصلی که با آن برف است و باران بهمن پس از دی می آید از راه شبها بلند است روز است کوتاه پایان این فصل اسفند ماه است همراه هرکس شال و کلاه است بازی چه خوب است در فصل سرما با برف بازی شادیم، هاها در لانه خود خوابیده خرگوش و زندگی را کرده فراموش سرد است و دیگر رفته پرستو نه سبزه،نه برگ نه باغ،گل کو؟     اما نرفته زاغ و کبوتر گنجشک هم هست به به چه ...
28 آذر 1390

دونه برنج دندون سوگل- 6، 5

سلام سلام تقریبا یک ماهه که پست جدید نذاشته بودم.(به دلیل کمبود وقت) تو این مدت مونس مامان کارها و کلمات جدید یاد گرفتی و البته شیطنت های بسیار زیاد و متنوع و خیلی مامانتو خسته می کنی. روز قبل از تاسوعا با هم رفتیم خونه دوستمون واسه زیارت عاشورا و با وجود هشت 9 تا کوچولوی دیگه که از تو بزرگتر بودن دیدم تو از همشون شیطون تری فقط تنها خوبیت این بود که خونشون بهم نمی ریختی و دست به وسایل خونه نمی زدی! هفته گذشته بعد از اینکه بابا مسعود کلی تلاش کرده بود تونسته بود چند روزی مرخصی بگیره و همراه دایی محمد رفتیم مشهد پیش مامانی و بابایی و بعد از 5/2 ماه دیدیمشون(چه کار میشه کرد عزیزم کار بابات این طوریه ...
27 آذر 1390

کلوت های شهداد و ...

سلام جمعه گذشته 20/08/90 با چندتا از دوستامون رفتیم کلوت های شهداد.جای قشنگی بود و سوگل هم تا می تونست با دوستاش بازی کرد.   شایلین ، سوگل ، هستی و روژان   سوگل یاد گرفته لباس عروسکشو دربیاره     پنجشنبه 27/08/90 (سوگل و روژان حسابی خوش گذروندن)  ...
28 آبان 1390

واکسن یک سالگی و ...

سلام مونسم هفته پیش که واسه جشن تولدت رفته بودیم سیرجان،من و تو اونجا موندیم و صبح شنبه با مامانی و عمه مریم رفتیم که واکسن یک سالگی تو و چهار ماهگی بیتا رو بزنیم.واکسن بیتا رو که همونجا زدن ولی من و مامانی به خاطر واکسن تو مجبور شدیم بریم یه درمانگاه دیگه. خلاصش  اینکه واکسن سختی نبود و فقط یه جیغ کوچولو زدی. و اما اینکه دلبرم وقتی من یا بابات داریم نماز می خونیم تو هم سرتو میاری پایین به سمت مهر و دهنتو باز و بسته می کنی و آهسته یه چیزایی با خودت می گی و مثله فرشته ای و دلم می خواد تو این لحظه یه عالمه ببوسمت.  یاد گرفتی به دایی بگی دای،تلفن ت،بدش بش،بریم...
21 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد