سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

سوگل

رنگ و وارنگ،از همه رنگ

سلام،به تعداد تمام روزهایی که در نی نی وبلاگ غایب بودیم سلام،دلم واسه همه دوست جون ها و نی نی های عزیزتون تنگ شده بود. این مدت طولانیییییی خیلی گرفتار بودیم.البته خداروشکر گرفتاری خوب بود نه بد. سوگل مامان حالا دیگه واقعا میشه گفت بزرگ شده و خانوم شده.خیلی چیزها هست که می فهمه(البته به قول مامانیش-مامان خودم-چیزی نیست که متوجه نشه.یه آدم بزرگه ولی قد و هیکلش بچه گانس)خلاصه نوشتنی ها زیاده! موقعی که کاری براش انجام بدیم تشکر می کنه و می گه دست گلت درد نکنه یا می گه تو خیلی مهربونی. به من می گه مامان،تو مادر خوبی هستی.صدام می کنه عزیز دلم یا مامان جونم. وقتی کار اشتباهی می کنه یا چیزی رو می ریزه رو زمین...
14 اسفند 1391

تولدت مبارک

گل قشنگ و نازم تولدت مبارک تا چشم رو هم گذاشتیم دومین سالگرد تولدت هم آمد و گذشت.به معنای واقعی حال و هوای زندگیمون با تو یه جور دیگس.خیلی خیلی خیلی خوشحالیم و شکرگزار خدای مهربون به خاطر داشتن وجود نازنینت. همه حرفهای تو دلمو نمی شه بنویسم.واسه همین فقط می گم که همه وجود و هستی من و باباتی.امیدوارم خدا کمکمون کنه و خوب تربیتت کنیم(آمین). امسال می خواستیم تولدت رو خونه خودمون جشن بگیریم و بابایی ها و مامانی هات هم بیان کرمان.ولی به خاطر درس و کار دایی هات که نمیتونستن بیان،نشد.واسه همین ما رفتیم زاهدان.خیلی بهمون خوش گذشت.ایشا... 120 ساله بشی گل خانم.        ...
26 آبان 1391

دونه برنج دندون سوگل 17 و ...

 سلام مامان های مهربون چند شب پیش که داشتم دندون های سوگل رو چک می کردم، دیدم دندون جدید درآورده(بالا سمت راست) و ازاندازش معلوم بود 20 روزی می شه که دندون 17 امش درآمده و متوجه شدم بداخلاقی های چند وقت پیشش به خاطر دندون درآوردن بوده. سوگل مامان بازی نون بیار کباب ببر و گل یا پوچم یاد گرفته و موقعی که برنده میشه داد میزنه هورا هورا... تا کردن بلوز رو هم یاد گرفته و همچین با حوصله واسه تا کردن لباس ها کمک میده که دلم می خواد بخورمش.     می تونه دست و صورت کوچولوشو بشوره،مسواک بزنه و دهانشو بشوره. رنگ سبز و صورتی و شکل دایره رو یاد گرفته. موقعی که من مشغول انجا...
3 آبان 1391

مهر و خبر خوبش

سلام تقریبا یک ماهه دیگه گل دختر خونه ما دو سالش تمام می شه.دو سالی که به نظرمون خیلی زود گذشته و تو این مدت نفس مامان چقدر تغییر کرده. و اما خبر خوبم اینکه داداشی  گلم استخدام شده و از اول مهر داره می ره سرکار.نمی دونین چقدر از این بابت خوشحالم.راستش همیشه از این بابت که نکنه محمد به خاطر کار بره به شهر دیگه و کنار خانوادم نباشه خیلی ناراحت بودم (چون خودم پیششون نیستم)اما الان خیالم راحت شد و به این خاطر هزاران هزار بار خدارو شکر می کنم.روزی که تماس گرفتن خونه بابایی سوگل، خبر قبولیه محمد رو بدن، ما اونجا بودیم و سوگل وروجک گوشی رو برداشت و بعد گوشی رو داد به داییش. خیلی خیلی دوست دارم خدا...
10 مهر 1391

خداحافظ تابستون...

سلام تابستون 91 هم کم کم داره تمام میشه و فصل پاییز که من عاشقشم داره می رسه.چقدر حال و هوای دم مهر و خرید برای مدرسه رو دوست داشتم و دارم.چقدر بهمون خوش می گذشت.امیدوارم تو این سال تحصیلی جدید همه بچه ها و هر کسی تو هر مقطعی تحصیل می کنه سالم و موفق باشه. یک ماهی میشه که سوگل یاد گرفته در مورد چیزهایی که اسمشونو نمی دونه دایما بپرسه این چیه؟؟؟البته من از این کارش خیلی خوشم میاد و خیلی بامزه می گه. با عروسک های انگشتیش بازی می کنه و برامون به زبون خودش قصه میگه. ماشین روژان رو که یه 206 می شناسه و هرجایی این ماشینو باهر رنگی که ببینه میگه : مثه ماشین هوژان.(ماشین پلیس و تاکسی ...
17 شهريور 1391

شعرهایی که سوگل یاد گرفته

عسل مامان این شعرهارو تقریبا حفظ کرده و یه قسمتشو من میگم و یه قسمتشم اون... دویدم و دویدم، سر کوهی رسیدم دو تا خاتون رو دیدم یکیش به من آب داد، یکیش به من نون داد نون رو خودم خوردم، آب رو دادم به زمین، زمین به من علف داد علف را دادم به بزی، بزی به من پشگل داد پشگل رو دادم به نانوا ،نانوا به من آتیش داد آتیش و دادم به زرگر، زرگر به من قیچی داد قیچی رو دادم به خیاط، خیاط به من لباس داد لباس رو دادم به ملا، ملا به من کتاب داد کتاب رو دادم به بابا، بابا به من خرما داد یکیش روخوردم تلخ بود، یکیش رو خوردم شیرین بود بالا رفتیم دوغ بود، پایین آمدیم ماست بود، قصه ما راست بود...
7 شهريور 1391

آخرین روزهای 22 ماهگی

سلام سلام تا چند روز دیگه 22 ماهگی نفس مامان تمام میشه و خدا بخواد،سوگل خانم 2 ماه دیگه 2 سالش تمام میشه.واقعا چقدر زود این مدت گذشت یه جوری که وقتی فکرشو می کنم باورم نمی شه!من و مسعود روزی چندین بار خدارو شکر می کنیم به خاطر وجود فرشته عزیز و دوست داشتنی که سالمه و با کارهاش و خودشو واسه ما لوس کردناش،قند تو دلمون آب می کنه،و از خدا می خوایم که توانایی تربیت صحیح این هدیه آسمونی رو به ما بده و همه بچه ها و پدر و مادرهارو واسه هم نگه داره. این روزها دختر مامان می تونه جمله های طولانی بگه و از اونجایی که عاشق خرید کردن (به خرید می گه خدید) وقتی از چیزی خوشش میاد از من می پرسه قشنده؟(قشنگه)یه وقتایی هم از فروشنده ...
7 شهريور 1391

آخرین روزهای 21 ماهگی

سلام دوست های گلم بالاخره بعد از یه مدت طولانی فرصت کردم بیام و اتفاقات این مدت رو بنویسم. از اینکه سوگل داره بزرگتر می شه و خیلی چیزهارو می فهمه خوشحالم(کم کم داره یه دوست واسه مامانش میشه). نفس مامان سه ماهه که اسم من و باباش و فامیلشو یاد گرقته بگه.(ساآ-مسود-اشایی) چند وقتی رو من و سوگل زاهدان بودیم و همونجا چون دوروبر سوگل شلوغ بود سعی کردم روزها شیر نخوره و موفق شدم(تقریبا دو ماهه) یک ماهی هم میشه که دلبر مامان رو روزها پوشک نمی کنم و توالت می برمش که البته دو سه روز اول خیلی سخت بود. کم کم دارم رنگ ها رو بهش یاد میدم و آبی و قرمز و زرد رو یاد گرفته.راستی می تونه شلوارشم خودش بپوشه. و اما س...
4 مرداد 1391

دونه برنج دندون سوگل - 14، 15، 16 و ...

سلام گل قشنگم چهاردهمین دندونت جمعه 22 اردیبهشت ، پانزدهمین یکشنبه 31 اردیبهشت و شانزدهمیش چهارشنبه 17 خرداد دراومده. نفس مامان بزرگ شدی خانم شدی الان 16 تا دندون کوچولو داری و قاعدتا باید تا 33 ماهگیت 20 تا دندون داشته باشی.   و اما مونس مامان عاشق فوتباله و جالب اینجاست که یه فوتبالیست کوچولوی چپ پاست.روزها هر موقع که دلبر اراده کنه من یا باباش باید باهاش توپ بازی کنیم و البته فقط اجازه داریم جایی بایستیم که سوگل خانم دستور می ده!   سوگل خانم این روزها داره سعی می کنه یاد بگیره با سه چرخه ای که دایی محمد براش خریده بازی کنه ولی هنوز موفق نشده.   بدون شرح (زمستان 90) ...
18 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد